حضرت محمد (ص)

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حضرت محمد صلی الله علیه و آله

۱۴۴ بازديد


حضرت امام رضاعلیه السلام از پدران گرامی خود نقل فرموده است: برخی از امیرمؤمنان علی‏ علیه السلام تقاضا کردند پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم را چنان توصیف بفرما که گویی او را مشاهده می‏کنیم زیرا ما مشتاق او (و آگاهی از شمایل او) ییم؛

و آن بزرگوار فرمود: پیامبر خداصلی الله علیه وآله چهره‏ای سپید آمیخته به سرخی داشت، چشمانش کاملاً سیاه، و مویش صاف و بدون چین و شکن بود، محاسنی انبوه داشت و گیسویش تا بنا گوش می‏رسید، خط میان سینه او باریک و ظریف بود، گردنش گویی تنگی از نقره است و ترقوه‏هایش چون طلا می‏درخشید؛

خطّ باریکی از مو از سینه تا ناف او امتداد داشت و بر شکم و سینه او غیر از آن موئی نبود، دست و پایش ضخیم و مردانه و استخوان قوزک پایش درشت بود، چون راه می‏رفت محکم و استوار راه می‏رفت و در این حال متمایل به جلو حرکت می‏کرد چنانکه گویی در سرا شیب قدم بر می‏دارد، چون به کسی رو می‏کرد با تمام بدن به او رو می‏آورد، نه خیلی کوتاه قد بود و نه خیلی دراز بالا، صورتش تا اندازه‏ای گرد و مدّور بود، وقتی در میان مردم قرار می‏گرفت از همه چشمگیرتر و جالب‏تر بود، عرق بر چهره‏اش چون دانه مروارید بود، و بویش از مشک خوشبوتر بود، نه ناتوان بود و نه خوارمایه، از همه مردم محترم‏تر زندگی می‏کرد و از همه نرمخوتر بود و سخاوتمندتر، هر کس با سابقه آشنایی با او معاشرت می‏کرد او را دوست می‏داشت و هر کس بی‏ سابقه او را می‏دید از او هیبت می‏برد؛ عزت و بزرگواری او آشکار بود، و توصیف‏گر او می‏گوید: نه پیش از او و نه بعد از او کسی را همانند او ندیده‏ام؛ درود و سلام خدا بر او و خاندان او.

حضرت امام صادق‏ علیه السلام فرموده‏ اند: رسول خداصلی الله علیه وآله در شب تاریک همانند پاره ماه نورانی بود.

وصّافان در توصیف سیمای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سخن بسیار گفته‌ و در وصف جمال بی‌مثال او و سیمای پرفروغ و درخشان او روایات بسیار نقل کرده‌اند. به گونه‌ای که اگر نقّاشی بخواهد تصویری متناسب با آراستگی و زیبایی پیکر جسمانی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و کمال هماهنگی و تناسب میان اعضا و‌اندام او ترسیم کند، ترسیمی زیباتر و گویاتر از آن‌چه که در روایات کسانی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دیده‌اند آمده است، نخواهند یافت.

موهای سفیدی که بر سر و صورت ایشان روییده شده بود از بیست 

 

 تا سی

 

 عدد موی سفید تجاوز نمی‌کرد. حتّی انس بن مالک -خادم آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شمار این موها را فقط یازده 

 

 یا چهارده تار مو

 

 و به نقلی دیگر هفده یا هیجده موی سپید دانسته است. 

 

 موهای سپید آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیشتر در کنار دو شقیقه‌اش 

 

 و به روایتی در چانه و جلو سر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قرار داشت. 

 

 که همین چند تار موی سفید هم بواسطه استعمال روغن توسط حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و درخشش حاصل از آن دیده نمی‌شد.

ابروان سیاه و باریکش 

[۱۵۳]

[۱۵۴]

[۱۵۵]

[۱۵۶]

 کشیده بود و کمانی که در عین پیوستگی جدا از هم به نظر می‌رسید. 

[۱۵۷]

[۱۵۸]

[۱۵۹]

[۱۶۰]

 میان ابروهایش رگی وجود داشت که به هنگام عصبانیت برجسته و متورّم می‌شد.

از امام حسن بن علی (علیه‌السّلام) نقل می‌کند که می‌فرموده است از دایی خود هند بن ابو‌هالة تمیمی که مردی وصف کننده بود، خواستم صفات رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را برای من بیان کند و دوست می‌داشتم چیزهایی را بگوید که به آن دلبستگی داشتم و میان من و آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مشترک بود، و او چنین گفت:

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در نظر مردم سخت بزرگ و بزرگوار بود، چهره‌اش چون ماه شب چهاردهم می‌درخشید، از کوته قامت بلندتر و از بلند قامت کوتاه‌تر بود، سرش بزرگ و موهایش نسبتا صاف بود گاه که موهایش زیاد بود فرق می‌گشود وگرنه آن‌را به حال خود می‌گذاشت، مویش هیچ‌گاه از لاله گوش فروتر نبود، مگر هنگامی که زلف می‌داشت، چهره‌اش گلفام و درخشان و پیشانی آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گشاده و ابروانش نسبتا باریک و کشیده و به یک‌دیگر پیوسته نبود میان آن رگی وجود داشت که به هنگام خشم برجسته می‌شد، بینی او نسبتا برجسته و پرتوی بر آن دیده می‌شد که می‌پنداشتی بدون برآمدگی است، ریش آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) انبوه و دهانش بزرگ و دندانهایش سپید و میان آن‌ها‌ اندکی فاصله بود، موهای سینه‌اش نرم و گردنش در سپیدی چون گردن مجسمه‌های مرمرین با درخشش نقره‌فام بود، همه‌ اندامهایش معتدل و ورزیده بود، سینه و شکمش در یک سطح قرار داشت شانه‌هایش فراخ و استخوان‌بندی آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درشت، قسمتهای بدنش که از زیر جامه بیرون بود درخشنده و سپید بود، از زیر گلو تا روی نافش رشته مویی چون خطی رسته بود و روی سینه‌اش موی دیگری نرسته بود، ولی روی شانه‌ها و ساق‌های دستش موی داشت و نیز بالای سینه‌اش موهایی رسته بود، استخوانهای ساعد ایشان دراز و کشیده و کف دست آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ضخیم و گشاده بود -این صفت کنایه از بخشندگی هم هست- در عین حال دست و پایشان استخوانی و درشت و کف پاها گود و پوست آن صاف و بدون چروک بود، پشت پای آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سمت جلو متمایل می‌شد گویی در سرازیری حرکت می‌کرد و به هر سو که برمی‌گشت با تمام بدن برمی‌گشت، نگاهش غالبا به سمت پایین بود و به زمین بیشتر می‌نگریست تا به آسمان، از اصحاب خود سبقت می‌گرفت و هر کس را که می‌دید به سلام دادن پیشی می‌گرفت

سیره رسول خدا (ص ) به گونه ای بود که به یارانش اجازه می داد تا در حضور مبارکش، گفته های طنز آمیز ادا کنند. آنان نیز به پیروی از پیامبر (ص ) از شوخی های ناپسند پرهیز داشتند، ولی از شوخی های پسندیده دریغ نمی کردند.

در مکتب رسول الله (ص ) شوخی باید به اندازه ای باشد که مایه تخریب شخصیت گوینده آن نشود.

قیس بن سعد، یار جوان پیامبر (ص ) پس از توصیف شوخ طبعی پیامبر می گوید: به خدا سوگند! آن حضرت با آن شگفتی و خنده، هیبتش از همه افزون تر بود.

زیاده روی در شوخی، ابهت انسان را در هم می شکند و اسلام هم برای شخصیت پیروان خود ارزش والایی قائل شده است. بنابرین، رسول خدا (ص ) زیاده روی در شوخی کردن را نکوهش می کرد و می فرمود: از شوخی (زیاد) بپرهیز.زیرا ارزش و قداستت شکسته می شود.

از سوی دیگر، خنده زیاد و قهقهه نیز عظمت و متانت آدمی را از بین می برد. از این رو، پیامبر اکرم (ص) فرمود: از خنده بسیار بر حذر باش که دل را می میراند.

حضرت علی (ع) می فرماید: هر گاه رسول خدا (ص) یکی از اصحابش را غمگین می یافت، او را با شوخی، خرسند می ساخت و می فرمود خداوند دشمن دارد، کسی را که به روی برادرش چهره در هم کشد.

همسایه یهودی حضرت هر روز با خاکستر از آن حضرت استقبال می ‌‌کرد و ایشان بدون هیچ واکنشی، پس از تکان دادن لباس ‌ها و مرتب کردن وضع ظاهری اش به راه خود ادامه می‌‌ داد، و روز بعد، با آنکه می ‌‌دانست همان برنامه تکرار می‌ گردد، تغییر مسیر نمی ‌‌داد. یک روز از آنجا می‌‌ گذشت، با کمال تعجب از خاکستر خبری نشد. حضرت با لبخند بزرگوارانه ‌‌ای گفت: رفیق ما امروز به سراغ ما نیامد! گفتند: بیمار است. فرمود: باید به عیادتش برویم. بیمار یهودی، وقتی پیامبر اسلام صلی الله و علیه وآله را بالای سرش تماشا نمود، در چهره آن حضرت صمیمیت و محبت صادقانه‌‌ ای احساس کرد که گویی سالها است با وی سابقه دوستی و آشنایی دارد و تمام کینه‌‌ های مرد یهودی نسبت به حضرت به مهر و صفا تبدیل گردید.

 

آیا دینی که رهبرش حتی با دشمنانش اینگونه برخورد می‌‌ کند، دینی خشن و بی رحم است یا دین با صفا و محبت و اخلاق و مهر و عاطفه؟!!

قرآن کریم نتیجه اخلاق و رفتار ایشان را در گسترش قلمرو اسلام و توسعه مسلمانان چنین می ‌‌فرماید: پس به [برکت] رحمت الهى با آنان نرمخو [و پرمهر] شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پیرامون تو پراکنده مى ‏شدند پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار[ها] با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکل‏ کنندگان را دوست مى ‏دارد.(آل عمران: 159)
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سوی بنی‌نضیر رفت تا در پرداخت دیه از آنها کمک بگیرد. یهودیان گفتند آنـچـه فرمان دهی انجام می‌دهیم لکن استدعا داریم امروز میهمان ما باشید، حضرت به لحاظ امنیتی نپذیرفت که داخل حصار آنها شود لذا بر دیوار قلعه آنها تکیه داده و نشست.
یهودیان با خود گفتند اکنون بهترین فرصت است برای کشتن مـحـمـد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، لذا یک نفر به پشت بام برود و سنگی بر سر او بغلطاند و ما را از زحمت او برهاند.
جبرئیل پیامبر را از نقشه شوم آنها مطلع نمود پیامبر برخاست و به سوی مدینه بازگشت
پس از جنگ خیبر، "زینب دختر حارث" و همسر "سلام بن مشکم" گوسفند بریانی را به سم آغشته نمود و به پیامبر هدیه کرد. و چون فهمیده بود که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ماهیچه دست گوسفند را بیشتر دوست دارد لذا آن قسمت را به سم بیشتری آغشته کرده بود.
هنگامی که غذا را جلوی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نهاد آن حضرت ماهیچه دست را برداشته و تکه‌ای از آن را در دهان گذاشت امّا آن را نبلعید. حضرت لقمه را بیرون آورد و فرمود این استخوان به من خبر می‌دهد که مسموم است سپس آن زن را فراخواند و او اعتراف کرد.
هنگامی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به همراه کاروان از تبوک به مدینه بازمی‌گشت در بین راه گروهی از اصحاب توطئه کردند که هنگام عبور حضرت از عقبه که راه باریکی بوده است شتر حضرت را رم دهند تا حضرت به دره سقوط کند و کشته شود.
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از این توطئه مطلع شد لذا به عمّار فرمود تا زمام شترش را بگیرد و "حذیفه" نیز آن را براند. در همان حال که می‌رفتند صدای هجوم آن گروه را که صورت خود را پوشانده بودند از پشت سر شنیدند که ایشان را محاصره کرده بودند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خشمگین شد و به "حذیفه" دستور داد تا آنها را شناسایی کند حذیفه با عصای سرکجی که داشت به سر و صورت شترهای منافقین حمله‌ور گردید. آنها ترسیدند لذا با شتاب گریختند و خود را در میان مردم ‌انداختند. حذیفه بازگشت و به رسول خدا ملحق شد. پیامبر فرمود: «ای حذیفه آیا کسی از آنها را شناختی؟ حذیفه گفت شتر فلانی و فلانی را شناختم و تاریکی شب زیاد بود و آنها روی خود را پوشانده بودند.»
پیامبر فرمود: «آیا دانستی که ماجرای آنها چیست و چه می‌خواهند؟ عرض کرد نه یا رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم). حضرت فرمود آنها تصمیم داشتند تا با من حرکت کنند و هر وقت به گردنه وارد شدم مرا از آن به پایین بیندازند و بکشند. حذیفه گفت آیا وقتی مردم رسیدند آنها را مجازات نمی‌فرمایی؟ پیامبر فرمود خوش ندارم که مردم هر جا نشستند بگویند محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اصحاب خود را کشت. آنگاه رسول خدا آنان را یک‌یک نام برد.»

[۱۴]


بدین جهت حذیفه «صاحب سِرّ» رسول خدا بود و هر گاه شخصی می‌مُرد عمر دنبال حذیفه می‌فرستاد و اگر حذیفه بر او نماز می‌خواند عمر هم نماز می‌خواند و اگر حذیفه بر او نماز نمی‌خواند عمر هم نماز نمی‌خواند،

[۱۵]

 زیرا قرآن از نماز خواندن بر منافقین را نهی فرموده است: «ولا تصلِّ علی اَحَد مِنهُم مات ابدا وَلا تَقم علی قَبره.
"ابوسفیان" قبل از پذیرش اسلام و بعد از این که به ظاهر مسلمان شود بارها علیه پیامبر توطئه می‌کرد. ابوسفیان به یکی از قریشیان در مکه گفته بود آیا کسی محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را ترور نمی‌کند تا ما به خونخواهی خود برسیم او در بازارها به آسودگی راه می‌رود. مردی اعرابی گفت اگر مرا تقویت کنی من او را می‌کشم. ابوسفیان یک شتر و مقداری توشه به او داد.
مرد اعرابی وارد مدینه شد و نشانی حضرت را گرفت و وارد مسجد شد. حضرت به اصحابش فرمود این مرد در صدد حیله است ولی خداوند بین او و آنچه می‌خواهد مانع خواهد شد. اعرابی جلو آمد و گفت کدام یک از شما فرزند عبدالمطلب است؟ حضرت فرمود من هستم. اعرابی پیش آمد و روی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خم شد مانند آنکه می‌خواهد رازی را به او بگوید "اسید بن حضیر" او را گرفت و بسوی خود کشید و گفت از رسول خدا دور شو و در همان حال دستش به داخل لباس او خورد و متوجّه خنجر شد. حضرت فرمود این مرد حیله‌گر و خائن است. اعرابی خود را باخت و شروع کرد به التماس کردن به حضرت
پیامبر در سن نه و یا دوازده سالگی به همراه عمویش "ابوطالب" برای تجارت به سفر شام رفتند در بین راه، "راهبی مسیحی" به نام "بحیرا" آنها را به صومعه خود مهمان نمود بحیرا نشانه‌های پیامبر آخرالزمان را در کتب آسمانی خوانده بود لذا از روی این علائم، پیامبر را شناخت و به ابوطالب گفت مراقب برادرزاده‌ات باش که اگر یهود او را بشناسند چنان‌که من شناختم او را می‌کشند و بدان که شان او بزرگ است و او پیغمبر این امّت است که به شمشیر خروج خواهد فرمود.
گویند افرادی از اهل کتاب به نام‌های "زریر" و "تمام" و "دریس" آنچه را که بحیرا در پیامبر دیده بود، دیدند و خواستند آن حضرت را بکشند امّا بحیرا مانع شده و خدا را به یاد آنها آورد و آنچه از صفات و نام او در کتاب الهی آمده بود به ایشان گوشزد کرد و بالاخره آنها را از کشتن حضرت منصرف نمود

حضرت محمد (ص)

۱۴۹ بازديد


در این که حضرت محمد(ص) شغلى داشته اند و با آن زندگى خود را تأمین مى‏ کردند، تردید نیست. پیامبر خدا همواره همگان را به داشتن شغل و کسب حلال تشویق مى ‏نمود و این مسئله را با عبارات گوناگون این‌گونه مورد تاکید قرار می داد: «کُلُوا مِن کَدِّ اَیدیکُم: از دست رنج خود بخورید»[1]


یا در روایتی دیگر: «اَزْکَى الأعمالِ کَسبُ الْمَرءِ بِیَدِهِ: پاکیزه‏ ترین کارها، کاری است که شخص با دستِ خود انجام می‌دهد.[2]


ایشان کار کردن را سنت پیامبران[3] و اوصیاى می‌دانست.[4]
  
در روایت آمده است که پیامبر اسلام شخصاً کار مى‏ کرد. ایشان پس از هجرت به مدینه به کار کشاورزى و باغبانى مشغول شدند. در توضیح بیشتر و بیان چگونگی آن باید گفت:

پس از آن که حضرت از مکه به مدینه هجرت کردند، مردم مدینه زمین‏ هایى را  اختیار رسول خدا (ص) قرار دادند و حضرت در آن زمین‏ ها کشاورزى و باغبانى مى ‏کردند. در این باره روایاتى در دست است که کیفیت و چگونگی کار آن حضرت در مزارع و باغ‌ها را تشریح می نماید. به عنوان مثال حدیث دوم، چهارم و پنجم از باب 9 جلد 12 وسایل‏ الشیعه، صفحه 22 و کتاب التجارة، ابواب مقدمات و نیز حدیث 1 و 2، باب 10. در همین باب 10، در حدیث سوم آمده است: «ما فى الاعمال شى‏ءٌ اَحبُّ الى ‏اللّه‏ من الزراعة و ما بَعَثَ‏ اللّه‏ُ نبیّاً الاّ زرّاعاً الاّ ادریس فانّه کان خیّاطاً» چیزى براى خدا محبوب‏تر از کشاورزى نیست و خداوند جز ادریس که خیاط بود، همه پیامبران را کشاورز مبعوث ساخته است.[5] این حدیث تصریح به این نکته دارد که همه پیامبران کشاورزى کرده و از حاصل دسترنج خویش امرار معاش می‌کردند. تذکر این نکته ضروری است: پیامبر با این که کار مى‏ کردند و درآمد به دست مى‏ آوردند، خودشان از این درآمدها بسیار کم استفاده کرده و غالب آن را در راه خدا مصرف مى‏ نمود.
 
2. غنایم جنگی
پس از آن که مسلمانان در دفاع از اسلام، با دشمنان درگیر شدند، ثروت‏هاى زیادى به دست مسلمانان افتاد. این ثروت‏ها دو قسم بودند:


الف: برخى از آن‏ها بدون این که جنگى صورت بگیرد، در اختیار مسلمانان قرار مى‏گرفت. این‏گونه ثروت‏ها (بدون درگیرى) حقّ خاصّ پیامبر بود و در اختیار آن حضرت قرار مى‏گرفت، مانند: فدک، سرزمین‏هاى بنى‏ نضیر و دو قلعه از قلعه ‏هاى خیبر به نام وطیح و سلالم. لازم به ذکر است: پیامبر خدا و کارگزاران آن حضرت در این باغ‏ها و زمین‏ها به کشاورزى مى ‏پرداختند و با درآمد آن‏ها، زندگى خود و خاندانشان را اداره مى‏ کردند و با بقیه‏ درآمد، براى مسلمانان تدارکات جنگى تهیه مى‏ کردند.

 


ب: خمس غنایم جنگی. خُمس غنایم و همچنین سرزمین‏هایى که با لشکرکشى فتح مى‏شد، متعلق به شخص پیامبر بود.
 
3. هدایای مردمی
علاوه بر زمین‏ها و قلعه‏ های فوق، یکى از عالمان یهودى به نام مُخَیریق هفت باغ خود را به پیامبر بخشید.[6] این واقعه مربوط به همان سالهای ابتدایی ورود پیامبر به مدینه می‌شد. منابع تاریخ نگاری زمان این ماجرا را در آستانه «جنگ احد»‌ دانسته و در ادامه نوشته‌اند: مخیریق یهودی به جنگ احد رفت و در دفاع از اسلام و پیامبر به شهادت رسید. این هفت باغ که به عنوان «عوالى» معروف بودند در اختیار پیامبر قرار گرفت و آن حضرت در این باغ‏ها هم کار مى‏ کردند.[7]
محمد(ص) در کودکی، در یکی از سفرهای عمویش به شام، همراه وی بود و در بین راه در محلی به نام بصری، راهبی مسیحی به نام بَحیرا نشانه‌های پیغمبری را در او دید و به ابوطالب توصیه کرد که محمد را از آسیب یهودیان که دشمن وی هستند، محافظت کند. چون کاروان از بحیرا دور شد، وی محمد(ص) را نگاه داشت و گفت: تو را به لات و عزی سوگند می‌دهم آنچه از تو می‌پرسم پاسخ بده! محمد(ص) گفت: مرا به نام لات و عزی مپرس که هیچ چیز را چون این دو بت ناخوش نمی‌دارم. سپس بحیرا او را به خدا، سوگند داد

مادر تمام فرزندان پیامبر به جز ابراهیم، خدیجه بود. مادر ابراهیم ماریه قبطیه بود. فرزندان رسول خدا(ص)، به جز حضرت فاطمه(س)، همگی در زمان حیات پیامبر درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه (س) ادامه یافت. محمد (ص) سه پسر و چهار دختر داشت:

  1. قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه درگذشت.

  2. زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.

  3. رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.

  4. ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.

  5. حضرت فاطمه(س) در سال ۱۱ هجری، در مدینه شهید شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وی باقی ماند.

  6. عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.

  7. ابراهیم، در سال ۱۰ هجری در مدینه درگذشت

  8. وقتی قریش از پیمان پیامبر با مردم یثرب و پشتیبانی آنان از محمد(ص) مطلع شدند، پیمان‌های قبیله‌ای را نادیده گرفتند و برای کشتن پیامبر(ص) توطئه کردند؛ اما کشتن او کار آسانی نبود؛ زیرا بنی‌هاشم در پی خونخواهی برمی‌آمدند. قریشیان برای یافتن راهی مناسب، نشستی در دارالندوه ترتیب دادند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که از هر قبیله‌ای جوانی آماده شود تا دسته‌جمعی بر سر محمد(ص) بریزند و همه با هم او را بکشند. در این صورت، کشنده او یک تن نخواهد بود و بنی‌هاشم نمی‌توانند به خونخواهی وی برخیزند؛ زیرا جنگ با همه تیره‌ها برای آنان مقدور نیست و ناچار به گرفتن خون‌بها راضی خواهند شد. در شب اجرای توطئه قریش، پیامبر به فرمان خدا از مکه خارج شد و علی(ع) در بستر او خوابید (لیلة المبیت)، پیامبر با ابوبکر بن ابی‌قحافه عازم یثرب شد و سه روز در غاری نزدیک مکه که غار ثور نام داشت، توقف کرد تا کسانی که آن دو را تعقیب می‌کردند، ناامید شدند. پیامبر سپس از بیراهه به یثرب رفت.[۴۴]

  9. هنوز ۱۵ روز از اقامت پیامبر(ص) در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان ناشده جزیرة العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند. پیامبر(ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جانی به نام حُنَین رسید، دشمنان که در دره‌های اطراف کمین کرده بودند، به تیراندازی پرداختند. شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد، گروهی اندک بر جای ماندند، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ایشان را شکست دادند

  10. در اوایل سال سال ۱۱ قمری.، پیامبر(ص) بیمار شد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش نمود و فرمود: اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزرده‌ام اینک برای تلافی آماده‌ام.

  11. مطابق نقل صحیح بخاری از مهمترین کتاب‌های اهل سنت، در آخرین روزهای حیات رسول خدا، در حالی که جمعی از صحابه به عیادت ایشان رفته بودند فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید. بعضی از حاضران گفتند: بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده (و هذیان می‌گوید) و ما قرآن را داریم و آن برای ما کافی است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضی می‌گفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و بعضی غیر از آن را می‌گفتند، رسول خدا(ص) فرمود: برخیزید و از نزد من بروید.[۸۶] در صحیح مسلم که آن نیز از مهمترین کتابهای اهل سنت است، فردی که با سخن پیامبر مخالفت کرد عمر بن خطاب معرفی شده است. در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که ابن عباس پیوسته بر این ماجرا افسوس می‌خورد و آن را مصیبتی بزرگ می‌شمرد.[۸۷]

    وفات پیامبر(ص) در ۲۸ صفر سال ۱۱ قمری، یا به روایتی[نیازمند منبع] در ۱۲ ربیع‌الاول همان سال در ۶۳ سالگی روی داد. چنانکه در نهج البلاغه آمده است، هنگام جان دادن، سر پیامبر(ص) میان سینه و گردن امام علی(ع) بوده است.[۸۸]

  12. در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه(س) کسی زنده نبود. دیگر فرزندانش از جمله ابراهیم که یکی دو سال پیش از وفات پیامبر(ص) به دنیا آمد، همگی درگذشته بودند. پیکر مطهر پیامبر(ص) را حضرت علی(ع) به یاری چند تن دیگر از خاندان او غسل داده و کفن کرد و در خانه‌اش که اینک داخل مسجد النبی است به خاک سپردند.

    بنا به گزارش منابع تاریخی، به‌ هنگام‌ اختلاف‌‌نظر مهاجران و انصار درباره کیفیت‌ دفن‌ پیامبر، به‌دنبال‌ دو کس‌ فرستادند که‌ یکی‌ به‌ شیوۀ مکیان‌ زمین‌ را می‌شکافت‌ و دیگری به‌روش‌ مدنیان‌ لحد می‌ساخت‌؛ آنان «اللهم‌ خِرْ لِرَسولِک» را بر زبان‌ آوردند و امر را بر آن‌ نهادند که‌ هر یک‌ زود‌تر رسد، روش‌ او را به‌کار بندند، ابوطلحه انصاری زودتر آمد و به روش مدنیان لحد را آماده کردند.

  13. پیامبر(ص) قبل از بعثت، ۴۰ سال در میان مردم زندگی کرده بود. زندگی او خالی از دورویی و صفات زشت و حالات ناپسند بود. او نزد دیگران فردی صادق و امین به حساب می‌آمد. پیامبر بعدها وقتی رسالت خود را ابلاغ می‌کرد،‌ مشرکان شخص او را تکذیب نمی‌کردند بلکه آیات را منکر می‌شدند. این مطلب در قرآن هم آمده است: «آنان تو را به دروغ‌گویی متهم نمی‌کنند بلکه [این] ستمگران آیات الاهی را انکار می‌کنند.»[۹۲] از ابوجهل نیز نقل شده است که می‌گفت: ما تو را تکذیب نمی‌کنیم بلکه این آیات را قبول نداریم.[۹۳] پیامبر(ص) در آغاز اعلام رسالت خود به قریش، به آنها گفت: «آیا اگر به شما خبر دهم که در ورای این کوه سپاهی گرد آمده است سخن مرا می‌پذیرید؟» همه گفتند: آری، ما هرگز از تو دروغی نشنیده‌ایم. آنگاه پیامبر گفت که از طرف خدا برای انذار مردم مبعوث شده است

  14. اُمی بودن را فضیلتی برای پیامبر اسلام دانسته‌اند؛ زیرا پیامبر با اینکه سوادی برای خواندن و نوشتن نداشت تا علم بیاموزد، اما دارای علم آسمانی بود و عوامل هدایت و رستگاری را برای انسان‌ها فراهم کرد.[۱۱۲] محققان معتقدند آوردن قرآنی که مشتمل بر علوم و حکمت‌های مختلف است توسط فردی که نوشتن و خواندن را فرانگرفته، از معجزات الهی به حساب می‌آید

  15. قرآن مهمترین معجزه پیامبر اسلام است که برخلاف معجزات سایر پیامبران، تا ابد باقی است. ردّ الشمس و شقّ القمر از معجزات حسی حضرت محمد(ص) بود. در برخی از منابع اخلاق و سیره نبوی در زمره معجزات معنوی پیامبر نام برده شده است.

  16. معجزه‌های بسیاری برای پیامبر اسلام(ص) ذکر شده است. ابن جوزی از منابعی یاد می‌کند که بالغ بر ۱۰۰۰ معجزه را برای پیامبر(ص) آورده‌اند.[۳] ابن کثیر در کتاب معجزات النبی، بسیاری از این معجزات را نقل کرده است. در این کتاب، معجزات به دو دسته معجزات معنوی و حسی تقسیم شده است. از قرآن و اخلاق و سیره نبوی، در زمره معجزات معنوی ایشان یاد شده است. معجزات حسی پیامبر به معجزات مربوط به حوادث آسمانی و معجزات زمینی تقسیم شده و در معجزات حسی زمینی، معجزات متعلق به جمادات و حیوانات نیز از یکدیگر جدا شده است.

  17. شق القمر یکی از معجزاتی است که مسلمانان معتقدند پیامبر اسلام(ص) آنرا در پاسخ به درخواست مشرکان انجام دادند. در این حادثه خارق‌العاده، پیامبر با انگشت خود به ماه اشاره کرد و ماه دو نیم شد. زمان انجام آن، سال‌های ابتدایی بعثت بوده است. روایات زیادی در توصیف این معجزه وارد شده است.[۵] بیشتر مفسران معتقدند که آیات ابتدایی سوره قمر اشاره به این واقعه دارد:[۶]

    اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ* وَ إِنْ یرَوْا آیةً یعْرِضُوا وَ یقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ* وَ کذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ کلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (ترجمه: نزدیک شد قیامت و از هم شکافت ماه. و هر گاه نشانه‌ای ببینند روی بگردانند و گویند: «سحری دایم است.» و به تکذیب دست زدند و هوس‌های خویش را دنبال کردند، و هر کاری را قراری است.)[ قمر–۱-۳]

    رد الشمس

    نوشتار اصلی: رد الشمس

    یکی از معجزاتی که در روایات و نقل سیره نگاران آمده، مسئله رد الشمس است. در این واقعه، خورشید برای حضرت علی(ع) به چند لحظه قبل بازگشت تا او نماز عصر خویش را در وقت ادای خود بخواند. گفته شده که این مسئله یک مرتبه برای یوشع بن نون وصی موسای نبی(ع)[۷] و دو دفعه برای حضرت علی(ع) روی داد؛ یکبار در زمان حیات پیامبراکرم(ص) و زمانی دیگر بعد از وفات ایشان.[۸]

    دیگر معجزات

    • جاری شدن آب از بین انگشتان پیامبر(ص): بخاری از انس بن مالک نقل کرده است که یک روز، هنگام نماز عصر، صحابه قصد نماز خواندن با پیامبر را داشتند ولی آبی برای وضو نیافتند. در این هنگام، رسول اکرم(ص) دست خویش را در ظرفی قرار داد. آب از انگشتان او جاری شد و از آن آب، تمام کسانی که در آنجا بودند وضو گرفتند.[۹]

    • حرکت درخت به سمت پیامبر(ص): حضرت علی(ع) در خطبه قاصعه نقل می‌کند روزی گروهی از بزرگان قریش نزد پیامبر آمدند و از او خواستند برای اثبات نبوت خویش، از درخت بخواهد که به سمت آنان بیاید. رسول خدا نیز به درخت امر کرد که به اذن خداوند به سمت آنان بیاید. ناگاه، ریشه‌های درخت از دل خاک بیرون آمد و درخت به سمت وی حرکت کرد. با وجود این معجزه آشکار، آن عده به پیامبر ایمان نیاوردند و او را جادوگر خطاب کردند.[۱۰]

    • بارش شدید باران به دعای پیامبر(ص): در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده است که به‌دنبال خشکسالی شدید در مدینه، مردم این شهر از رسول الله(ص) درخواست کردند تا برای بارش باران دعا کند. پیامبر دعا کرد و هنوز دعای وی تمام نشده بود که ابر آسمان مدینه را پوشاند و به‌حدی باران بارید که بیم آن می‌رفت سیل راه بیفتد.[۱۱]

    • 'تسبیح گفتن دانه‌های سنگ در دستان پیامبر(ص):اباذر از عثمان نقل می‌کند او روزی به همراه ابوبکر و عمر نزد رسول خدا(ص) بود. پیامبر تعدادی سنگ‌ریزه را از روی زمین برداشت و در کف دست خود قرار داد. در آن هنگام، سنگ‌ریزه‌ها تسبیح پروردگار گفتند.[۱۲]

    معجزات دیگری نیز از رسول اکرم(ص) نقل شده است که برخی از آنها عبارتند از: صحبت کردن حیوانات وحشی و پرندگان با پیامبر(ص)، خبر دادن از چیزهایی که مردم در خانه خود ذخیره کرده‌اند و....[۱۳]

    معجزه‌ اخلاق

    در برخی از منابع، خلق و خوی نیکوی پیامبر اسلام در زمره معجزات او دانسته شده است.[۱۴] در میان اسلام‌پژوهان معاصر هم نظریه جدیدی مطرح شده که معجزات پیامبر اکرم(ص) را در سه قسم قرآن، اخلاق و سائر معجزات تقسیم‌بندی کرده و اخلاق رسول‌خدا(ص) را در مرحله‌ای پایین‌تر از قرآن و برتر از سائر معجزات و مختص حضرتش می‌داند؛ زیرا قرآن، کلام خدا و اذن آن، فعل خداست ولی اخلاق نبوی، فعل پیامبر(ص) و به تأئید خداست. وجه مشابهتی هم وجود دارد که وحی و اخلاق نبوی دارای مقام ویژه خاتمیت‌اند و گذشتگان و آیندگان را این مقام، میسور نیست؛ یعنی آن‌چه اخلاق نبوی را دور از دسترس بشر قرار می‌دهد عالی‌ترین مقام اخلاقی است که تربیت‌یافته وحی و موثر در تاریخ اسلام است.[۱۵] مولوی در ابیاتی ایمان همگان به پیامبر اسلام(ص) را در پی خُلقیات وارسته پیامبر(ص) می‌داند، نه معجزات و می‌سراید:

    موجب ایمان نباشد معجزات

     

    بوی جنسیت کند جذب صفات

    معجزات از بهر قهر دشمن است

     

    بوی جنسیت پی دل بردن است

پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله

۱۵۱ بازديد

یکی از دانایان معروف و فصیحان و بلغان قریش ولید بن مغیره

مخزومی پدر خالد بن ولید و عموی ابوجهل مشهور بود که مردی سخن سنج و اندیشمند به شمار می رفت. به طوری که او را حکیم عرب می دانستند.

امین الدین طبرسی مفسر بزرگ شیعه و مؤلف کتاب مشهور «مجمع البیان» در تفسیر قرآن می گوید: ولید بن مغیره پیری کهنسال بود و از حکام عرب به شمار می رفت. عرب در محاکمات خود به وی مراجعه می کردند و اشعار خود را برای اظهار نظر بر او می خواندند. هر شعری را او می پسندید، شعر برگزیده بود.

روزی بزرگان قریش نزد وی آمدند و پرسیدند: سخنانی که محمد می گوید چیست؟ آیا سحر است، یا جادو است، یا خطابه است؟ ولید بن مغیره گفت: بگذارید بروم از نزدیک سخن او را بشنوم سپس اظهار نظر کنم.

سپس برخاست و آمد در حجر اسماعیل و نزدیک به پیغمبر نشست و به پیغمبر گفت: ای محمد! قسمتی از شعرت را برای من بازگو کن.

پیغمبر فرمود: شعر نیست، بلکه کلام خداوندی است که پیغمبران را برانگیخته است. ولید گفت: پاره ای ازآن را بر من بخوان. پیغمبر شروع کرد به خواندن سوره «حم سجده» تا به این آیه شریفه رسید: «اگر از شنیدن این آیات روی برتافتندای پیغمبر بگو من شما را راز صاعقه ای مانند صاعقه ای که بر قوم عاد و ثمود فرود آمد بیم می دهم» (131)

همین که ولید این را شنید به سختی لرزید و موی بر بدنش راست شد، سپس برخاست و به خانه اش رفت، و به سوری قریش بازنگشت.

[152]

قریش به ابوجهل گفتند: ولید عمویت دین محمد را پذیرفته است. دیدی که به طرف ما نیامد. سخن محمد را شنید و به خانه اش رفت. قریش از این واقعه سخت غمگین شدند.

روزبعد ابوجهل به نزد ولید رفت و گفت، عمو! ما را سرشکسته و رسوا ساختی! ولید گفت: چطور برادر زاده؟

ابوجهل: برای اینکه به دین محمد گرویده ای.

ولید بن مغیره: نه، من به دین محمد نگرویده ام، و همچنان بر آئین قوم خود و پدرانم (بت پرستی) باقی هستم، ولی من سخن کوبنده ای از وی شنیدم که بدنها را به لرزه می آورد.

ابوجهل: آیا آن سخن شعر بود؟

ولید: نه، آنچه من شنیدم شعر نبود.

ابوجهل: خطابه بود؟

ولید: نه، زیرا خطابه کلامی پیوسته است، ولی سخنان محمد کلام پراکنده است که شبیه به هم نیست و دارای زیبائی خاصی است.

ابوجهل: پس همان خطابه است.

ولید: نه، خطابه نیست.

ابوجهل: پس چیست؟

ولید: بگذار درباره آن درست فکر کنم.

فردای آن روز سران قریش ولید بن مغیره را ملاقات نموده و پرسیدند: خوب، به نظرت آنچه محمد می گوید چیست؟ ولید گفت: بگویید: سحر است. زیرا دلهای مردم را به سوی خود جذب کرده است!

طبرسی سپس از «عکرمه» مفسر معروف روایت می کند که گفت: ولید بن مغیره به حضور پیغمبر رسید و گفت: چیزی بر من قرائت کن.

[153]

پیغمبر این آیه را قرائت فرمود: «خداوند امر به عدل و احسان می کند و دستور داده که حق نزدیکان را ادا نمایید، و از فحشا و منکر و ظلم بپرهیزید. خدا بدین گونه شما را پند می دهد، تا مگر آن را به یاد داشته باشید.» (132)

ولید چون آن را شنید گفت: ای محمد! بار دیگر آن را بخوان. پیغمبر هم دوباره آیه مذکور را قرائت فرمود. در این جا ولید گفت: به خدا قسم این سخن شیرینی خاصی دارد و زیبائی مخصوصی از آن می درخشد. درختی است که شاخه آن پرمیوه و تنه آن پربرکت است. این سخنی است که بشر نمی تواند آن را به زبان آورد. (133)

131- فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود. سوره فصلت آیه 130 132- ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء والمنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون.سوره نحل آیه 89133- اعلام الوری صفحه 41
در درگیری شدید نبرد اُحُد یکی از جنگجویان کافر به نام «عمرو بن قمیه» سنگی به سوی پیامبر افکند، که موجب مجروح شدن پیشانی و شکستن بینی و دندان، و شکافته شدن لب پایین آن حضرت شد، به طوری که خون چهرة نازنین حضرت را پوشانید، او خواست آن حضرت را بکشد، یکی از سرداران جوان و رشید اسلام به نام مُصعب بن عُمیر که شباهت زیادی به پیامبر داشت، خود را سپر آن حضرت قرار داد و با حمله‎های کوبنده‎اش از پیشروی دشمن جلوگیری کرد و در این میان به شهادت رسید. دشمن خیال کرد که پیامبر را کشته است، از این رو با صدای بلند همین خبر را اعلام کرد و موجب شایعه شد.
این شایعه باعث تضعیف روحیة مسلمانان گردید، و در مدینه پیچید و زن و مرد را نگران و گریان نمود، حتی عده‎ای از مسلمانان آن چنان خود را باختند که از میدان گریختند، در این هنگام آیة 144 آل عمران نازل شد که: «اگر فرضاً محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ کشته شد، خدای محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ هست، شما شخص و پیوند جسمانی را محور قرار ندهید، بلکه شخصیت و پیوند مکتبی را محور خود سازید.» در این آیه چنین می‎خوانیم:
«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ ینْقَلِبْ عَلى عَقِبَیهِ فَلَنْ یضُرَّ اللَّهَ شَیئاً وَ سَیجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ؛ محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ فقط فرستادة خدا است، و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند، اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب بر می‎گردید؟ (اسلام را رها کرده و به دوران جاهلیت و کفر بازگشت می‎کنید؟) و هر کس به عقب برگردد، هرگز به خدا ضرری نمی‎زند، خداوند به زودی شاکران مقاوم را پاداش خواهد داد.»[1]
چهار عامل مهم شکست
در میان عوامل، چهار عامل زیر، از عوامل مهم شکست بود که مسلمانان همواره باید به آن توجه کنند:
1. عبدالله بن ابی سلول منافق، در حسّاس‎ترین شرایط، با حدود یک سوم لشکر اسلام از سپاه اسلام کنار گرفت و به مدینه برگشت، این خود یک نوع تفرّق و اختلاف بود که می‎توانست نقش و اثر مهمّی در ضربه زدن به فشردگی و اتحاد که در جنگ بسیار ضروری است داشته باشد. بنابراین نباید مسلمانان به افراد منافق و دو رو تکیه کنند، چنین افرادی یاران ظاهری نیمه راه هستند، و تا آن جا با اسلامند که با هدفشان بسازد و گرنه از پشت، خنجر می‎زنند.
2. عدم رعایت انضباط نظامی، و هرج و مرج در کارها، یکی از عوامل شکست است، چنان که اکثر نگهبانان دهانة شکاف کوه که نقطه حسّاسی بود، به طمع غنائم و مال دنیا آن جا را رها کردند، و در نتیجه آن شد که نمی‎بایست بشود. بنابراین نباید هیچ گاه در جنگ، انضباط و روحیة عالی معنوی و اخلاص و جنگ برای خدا را فراموش کرد.
3. شایعه سازی در جنگ نقش مهم دارد. شایعة قتل حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ اثر عجیبی در فرار و وحشت مسلمانان داشت. مسلمانان باید به شایعه‎ها توجه نکنند، تا ناخودآگاه روحیة خود را نبازند.
4. استقامت نکردن مسلمانان نیز عامل دیگر شکست بود، اگر آنها با ایمان قوی، هم چون علی ـ علیه السلام ـ و مقداد و ابودُجانه ایستادگی می‎کردند، آن طور شکست نمی‎خوردند. آیا می‎دانید استقامت و جان نثاری این چند نفر بخصوص علی ـ علیه السلام ـ چقدر کارساز بود؟ خود قضاوت کنید.

شِعْب ابی‌طالب، درّه‌ای میان دو کوه ابوقبیس و خندمه در مکه است. در سال هفتم بعثت، رسول خدا(ص)، بنی‌هاشم و مسلمانان به سبب آزارهای مشرکان مکه به شعب پناه جستند و سه سال در محاصره اقتصادی و اجتماعی در این مکان به سر بردند. امام علی(ع) در نامه‌ای به معاویه به دشمنی قریش و محاصرۀ ۳ ساله شعب ابی‌طالب اشاره کرده است.

این منطقه ملک عبدالمطلب بوده است. خانه متعلق به خدیجه که پیامبر اکرم(ص) با او در آن زندگی می‌کرده و همه فرزندانشان در آنجا به دنیا آمد، در این محله واقع بوده است. این شعب که در قسمت شرق کعبه، و پس از مَسعیٰ قرار گرفته، به دلیل نزدیکی به کعبه بهترین نقطه مکه بوده است. به علت تولد پیامبر(ص) در این منطقه آن را "شعب مولد" نیز نامیده‌اند. فاطمه زهرا(س) نیز در این شعب به دنیا آمده‌ است. امروزه تنها بخشی از محلۀ شعب ابی‌طالب به نام سوق اللیل باقی مانده و سایر قسمت‌های آن در توسعه‌های مختلف در داخل مسجد الحرام قرار گرفته است.

مشرکان در دارالندوه جلسه‌ای تشکیل دادند و عهدنامه‌ای به خط منصور بن عکرمه و امضای هیئت عالی قریش نوشتند و در داخل کعبه آویزان کردند و سوگند یاد کردند که ملت قریش، تا دم مرگ طبق موازین ذیل عمل کند:

مواد پیمان نامه

  • هرگونه خرید و فروش با هواداران محمد(ص) تحریم می‌شود.

  • ارتباط و معاشرت با آنان ممنوع می‌گردد.

  • زن دادن به مسلمانان یا زن گرفتن از آنان ممنوع است.

  • پیمان‌نامه فقط در صورتی ملغی خواهد شد که محمد(ص) را برای کشتن به آنان تسلیم کنند.

متن پیمان با مواد یادشده به امضای تمامی بانفوذان قریش جز مطعم بن عدی[۱۹] رسید و با شدت هر چه تمام‌تر به اجرا گذاشته شد.[۲۰] ابو طالب بنی هاشم را دعوت کرد و حمایت از پیامبر را بر عهده آنان گذاشت. وی دستور داد عموم فامیل از محیط مکه به دره‌ای که در میان کوه‌های مکه قرار داشت و به شعب ابی طالب معروف بود که دارای خانه‌های کوچک و سایبان‌های مختصری بود منتقل شوند و در آنجا سکنا گزینند. او افرادی را در اطراف شعب گماشت تا از شعب حراست کنند.[نیازمند منبع]

برای اجتماع همه بنی‌هاشم در شعب ابی طالب، نتایجی ذکر کرده‌اند از جمله:

  1. امکان مراقبت دائمی همه بنی‌هاشم از جان پیامبر فراهم شد.

  2. همدردی و تعصب مشترک خاندان بنی‌هاشم را استمرار می‌داد.

  3. از فشار روانی قریش بر روی مشرکان بنی هاشم جلوگیری می‌کرد.

  4. محاصره بنی‌هاشم، عواطف خاندان‌های وابسته به بنی‌هاشم را تحریک می‌کرد.[۲۱]

هر کس به شهر مکه وارد می‌شد، حق نداشت با بنی هاشم معامله کند و اگر کسی چنین کاری انجام می‌داد اموالش را مصادره می‌کردند.[۲۲]

مسلمانان در مواقعی که مراسمی رسمی وجود داشت می‌توانستند برای خرید یا دعوت و تبلیغ از شعب خارج شوند.[۲۳] رسول خدا(ص) سال نخست هنگام موسم حج هر که را دید به اسلام دعوت کرد و همین امر باعث کینۀ مشرکان شد و به ابوطالب گفتند که برادرزاده‌ات را به ما تحویل بده که قصد قتل او را داریم. ابوطالب پاسخ محکمی به آنان داد و آنان را ناامید کرد.[۲۴]

ابوطالب از ترس اینکه مبادا نیمه شب پیامبر(ص) را بکشند، هرگاه پیامبر به خواب می‌رفت رختخواب خود را در یک طرف او می‌انداخت و محل خواب یکی از فرزندانش را در طرف دیگر قرار می‌داد و پیامبر را در وسط قرار می‌داد.[نیازمند منبع]

وضع حزن‌انگیز بنی هاشم

محاصره شعب سه سال طول کشید فشار و سختگیری‌ها به حدی رسید که نالۀ فرزندان بنی‌هاشم به گوش مشرکان مکه می‌رسید[۲۵] ولی در دل آنها تأثیر چندانی نمی‌کرد.

جاسوسان قریش در تمام راه مراقب بودند مبادا کسی خواروباری به شعب ابی طالب ببرد. ولی علی‌رغم این کنترل گاه و بیگاه حکیم بن حزام[۲۶] برادرزادۀ خدیجه و ابوالعاص بن ربیع[۲۷] و هشام بن عمر نیمه شب‌ها مقداری گندم و خرما بر شتری حمل کرده تا نزدیکی شعب می‌آوردند سپس افسار آن را دور گردنش می‌پیچیدند و رها می‌کردند و گاهی همین مساعدت موجب گرفتاری آنان می‎گردید.[۲۸]

پیامبر و یاران و عمویش ابوطالب و همسرش خدیجه ۳ سال در سخت‌ترین شرایط به سر بردند؛ آنان در این مدت از محل دارایی‌های خدیجه گذران کردند. گاهی نیز اقوام نزدیکشان، به رغم پیمان‌نامه و از سرِ کششِ خون و خانواده پنهانی آذوقه به آنجا می‌فرستادند. مقاومت پیامبر و یاران او در آن مدت، عرصه را بر قریش تنگ کرد. بیشتر آنان که دختر، پسر، نواده‌ یا اقوامی نزدیک در شعب داشت، در پی بهانه بودند تا آنان را از شعب خارج کنند.[نیازمند منبع]

پایان محاصره

در سال دهم بعثت شبی ابوجهل، حکیم بن حزام را که برای خدیجه بار گندم می‌برد مانع شد. دیگران مداخله کردند و به سرزنش ابوجهل برخاستند. اندک‌اندک گروهی از کرده خود پشیمان گشتند و به طرفداری از بنی هاشم برخاستند که چرا بنی مخزوم در نعمت به سر ببرند و پسران هاشم و عبدالمطلب در سختی بمانند. و سرانجام گفتند این عهدنامه باید باطل شود. جمعی از شرکت کنندگان در پیمان، تصمیم گرفتند آن را پاره کنند. به روایت ابن هشام از ابن اسحاق چون به سروقت پیمان نامه رفتند دیدند موریانه آن را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است.[۲۹]

در نقل دیگری آمده است خداوند به پیامبرش خبر داد که موریانه، پیمان نامه را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است. پیامبر نیز ابوطالب را از آن باخبر ساخت.[۳۰] ابن هشام می‌نویسد گروهی از اهل علم گفته‌اند:

ابوطالب به انجمن قریش رفت و گفت: برادرزاده‌ام می‌گوید موریانه پیمان نامه‌ای را که نوشته اید خورده و تنها نام خدا را باقی گذاشته؛ ببینید اگر سخن او راست است محاصره ما را بشکنید و اگر دروغ می‌گوید او را به شما خواهم سپرد. چون به سروقت نامه رفتند دیدند موریانه همه آن را جز نام خدا خورده است. بدین ترتیب پیمان محاصره بنی هاشم شکسته شد و آنان از شعب (دره) ابوطالب بیرون آمدند.[۳۱]

زمان

به گفتۀ ابن سعد این محاصره در محرم سال هفتم بعثت اتفاق افتاد[۳۲]و هنگامی که ابوطالب خبر محوشدن پیمان نامه را به اطلاع مشرکان رساند در سال دهم بعثت پایان یافت.[۳۳]

 

 


 

حضرت محمد رسول الله(ص)

۱۵۲ بازديد

 
«مذکر»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّما اَنْتَ مُذَکِّرٌ؛ 

[۹۹۹]

 پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهنده‌ای!»

• «نور»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ؛ 

[۱۰۰۰]

 از طرف خدا، نوری به سوی شما آمد.»

• «مصدق»؛ قال اللّه تعالی: «مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ؛ 

[۱۰۰۱]

 و به آنچه نازل کرده‌ام ایمان بیاورید.»

• «بیّنه»؛ قال اللّه تعالی: «حَتّی تَاْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ؛ 

[۱۰۰۲]

 تا دلیل روشنی برای آنها بیاید.»

• «برهان»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ؛ 

[۱۰۰۳]

 ای مردم! دلیل روشن از طرف پروردگارتان برای شما آمد؛ و نور آشکاری به سوی شما نازل کردیم.»

• «مرسل»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ؛ 

[۱۰۰۴]

 که تو قطعاً از رسولان (خداوند) هستی.»

• «منذر»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ‌هادٍ؛ 

[۱۰۰۵]

 تو فقط بیم دهنده‌ای! و برای هر گروهی هدایت کننده‌ای است.»

• «شاهد»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ 

[۱۰۰۶]

ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌ دهنده و انذار کننده!»

• «مبشر»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ 

[۱۰۰۷]

‌ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌ دهنده و انذار کننده!»

• «امی»؛ قال اللّه تعالی: «النَّبِیَّ اْلاُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا؛ 

[۱۰۰۸]

 همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّی» پیروی می‌کنند؛ پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، می‌یابند؛»

• «سراج منیر»؛ قال اللّه تعالی: «وَ داعِیًا اِلَی اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنیرًا؛ 

[۱۰۰۹]

 و تو را دعوت‌ کننده به سوی خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغی روشنی‌بخش!»

اختناق و فشارهای بعد از رحلت ابوطالب باعث شد که پیامبر برای گسترش دین خود به شهرهای اطراف مکه فکر کند؛از این جهت راهی طائف شد و بزرگان این شهر را خبردار کردند اما بزرگان شهر منجمله قبیله «سقیف» که افراد پست در آن قبیله حضور داشتند در محضر پیامبر آماده نشدند و عده ای کودکان و ولگردان و ساده لوحان را به استقبال پیامبر اکرم (ص) فرستادند؛ پیامبر اسلام (ص) ناگهان خود را در میان انبوهی از دشمنان دید، بنابراین چاره ای به غیر از ورود به باغی در همان نزدیکی که مختص به عتبه و شیبه از فرزندان ربیعه بودند، ندید.

وی در این باره افزود: حضرت خود را به زحمت به باغ رساند؛ گروه یاغی وقتی وضع را چنین دیدند از تعقیب پیامبر منصرف شدند چرا که این دو فرد از ثروتمندان قریش به شمار میرفتند که در طائف نیز باغی داشتند
در روایات آمده شخص یهودی خدمت رسول گرامی اسلام  (ص) رسید و مدعی شد من از شما طلبکارم و در همان کوچه به دنبال وصول طلب خود بود؛ پیامبر که در اوج قدرت در مدینه بودند فرمودند: شما از من طلبی نداری اما  اجازه بده بروم منزل و برای شما پول بیاورم زیرا پولی همراه من نیست یهودی گفت نمی گذارم یک قدم بردارید هر چه پیامبر با او نرمش نشان داد او بیشتر خشونت نشان داد تا آنجا که عبا و ردای پیامبر اکرم را گرفت و به دور گردن حضرت پیچید و آنقدر کشید که اثر قرمزی در گردن پیامبر به جا ماند
وی در این باره افزود: حضرت با این پیشامد در رسیدن به مسجد برای نماز تاخیر کردند مسلمین دیدند حضرت نیامدند، هنگامی که بر سر صحنه رسیدند و شاهد ماجرا بودند خواستند آن یهودی را کتک بزنند که حضرت فرمودند: من خودم می دانم با رفیقم چه کنم شما کاری نداشته باشید؛ پیامبر اکرم (ص) آنقدر از خود نرمش نشان داد که یهودی مسلمان شد و  پیامبر را مورد خطاب قرار داد و گفت: شما با داشتن قدرت وقتی فردی که قدرتی ندارد را این همه تحمل می کنید بیانگر این است که شما یک فرد عادی نیستید و این قدرت از سوی خدا به شما عنایت شده است لذا آن یهودی همانجا به پیامبر اسلام (ص) ایمان آورد و مسلمان شد.
جنگ علیه پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  تنها با مسخره کردن و اذیت و آزار روانی تمام نمی‌شد؛ بلکه فراتر از این رفته و به شکنجه و آزار جسمی رسید و این امر تا حدی دامنه‌ای گسترده و وسیع به خود گرفت که دشمن خدا، امیه بن خلف، بر چهره پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  آب دهان انداخت[13]. حتی بعد از هجرت، دشمنان جدید با شیوه‌های جدید به دشمنی و آزار پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  روی آوردند و پس از آنکه دشمنی با پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  منحصر در قریش مکه بود، افرادی از منافقان که همسایه پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  بودند، به دشمنی با او برخاستند و علاوه بر اینها یهودیان، فارسها، روم و همپیمانانشان دشمنان دیگری بودند که قدعلم نمودند. در ابتدای امر دشمنان پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  در مکه هر چند به ناسزا گفتن و مسخره کردن و محاصره و زد و کوب مختصر، برخاسته بودند، امّا به این هم اکتفا ننمودند و به دشمنی و رویارویی مسلحانه و نظامی شدید که جنگ و گریز در بر داشت برخاستند و این امر به فاجعه‌ای تبدیل شده بود که نتیجه‌ای جز ضررهای مالی و جانی در پی نداشت[14]. آری دوران رسالت آن حضرت این طور می‌گذشت و زندگی ایشان زنجیری بود که حلقه‌های بلا و مصیبت آن را تشکیل می‌داد، اما در برابر مشکلاتی که در راه خدا به او می‌رسید، سست و زبون نگردید؛ بلکه استقامت می‌ورزید و به امید پاداش الهی تا دم مرگ تمام سختیها و مشکلات را تحمل می‌نمود.[15]
پیامبر خدا در مواقع متعددی با مشکلات و مصیبتهایی مواجه شد که سختی آنها به ذهن کسی نمی‌گنجد. مشکلات و مصیبتها به اندازة ارزش و مقام رسالتی بود که ایشان بر عهده داشت و بر اثر تحمل چنین مشکلات و مصیبتهایی بود که به مقام و منزلتی والا نزد پروردگارش نائل گردید؛ چرا که او نسبت به قوم خود مهربان بود و نمی‌خواست که قومش به عذابهایی گرفتار شوند که ملتهای پیشین به آن مبتلا شده بودند و شکیبایی می‌نمود تا برای دعوتگرن و مصلحان الگو باشد[16]. پس وقتی که رسول خدا از اذیت و آزار مجرمان در امان نماند و با بزرگ‌ترین مصیبتها مواجه گردید، داعیان نیز مورد اذیت و آزار قرار خواهند گرفت و سنت و قانون الهی در مورد دعوتها چنین است؛ چنانکه از ابوسعید بن ابی وقاص رضی الله عنه   روایت است که از رسول خدا پرسید: بیش از همه چه کسانی به بلا و مصیبت گرفتار می‌آیند؟ فرمود: «پیامبران، سپس کسانی که بیش از دیگران با پیامبران مشابهت دارند و سپس کسانی که بعد از آنها باشند و هر کس برحسب دینداری و مقام و منزلت معنوی خود به مصیبت و بلا گرفتار می‌شود و هر چند از نظر ایمان قوی‌تر باشد، مصیبت و بلای او به همان اندازه سخت‌تر خواهد بود و بنده همچنان به بلا و مصیبت گرفتار می‌شود تا اینکه چنان روی زمین راه می‌رود که هیچ گناهی برای او باقی نمی‌ماند.
آرزوی مرگ آخرین تهمت دشمنان به پیامبر اکرم(ص) بود، ابراز کرد: هنگامی که دشمنان دیدند دیگر راهی برای تهمت زدن به پیامبر ندارند آرزوی مرگ ایشان را کردند.
 خداوند به پیامبر اسلام (ص) می‌فرماید به این افراد بگویید انتظار مرگ من و مومنان را می‌کشید؟، با مردن مومنان مشکلی حل‌نشده بلکه گناهان شما بیشتر می‌شود.

 در برابر معجزه ى بزرگ پیامبر(ص) گیج و مبهوت گشته بود و تلاششان این بود که آن را به گونه اى توجیه کنند که ارتباطى به جهان غیب و آموزش الهى نداشته باشد؛ برخی آن را دروغ و برخی بر اساس کتب پیشینیان و برخی تراوشات فکری او می دانستند. اما قرآن به ردّ این اندیشه پرداخته و به امی بودن پیامبر(ص) اشاره می کند که پیامبری که درس نخوانده و قبل از بعثت قدرت بیان چنین مطالبی نداشته ممکن نیست قرآن تراوش فکری او یا برگرفته از کتب پیشینیان باشد.

پاسخ تفصیلی: جامعه ى «اُمّى» و درس نخوانده ى عرب جاهلى، در برابر معجزهى بزرگ پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) (قرآن) شگفت زده شده و گیج و مبهوت گشته بود، و هرگز باور نمى کرد که به فردى از آنان از جانب خدا، کتاب با عظمتى وحى گردد که به مردم بیم و نوید دهد، چنان که قرآناز آنان نقل مى کند.
«اَکانَ لِلنّاسِ عَجَباً اَنْ اَوْحَیْنا اِلى رَجُل مِنْهُمْ اَنْ اَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا اَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِنْدَ رَبِّهِمْ…».(۱)
(آیا براى مردم مایه ى شگفتى است که به یکى از آنها وحى فرستادیم که مردم را بیم، و افراد با ایمانرا بشارت دهد که براى آنها نزد پروردگارشان سابقه نیکو ویا منزلت نیک است).
تلاش عرب جاهلى این بود که معجزهى قرون و اعصار (قرآن) را به گونه اى توجیه کنند که ارتباطى به جهان غیب و آموزش الهى نداشته باشد و در این مورد به تفسیرهایى پرداخته اند که در محل خود خواهد آمد.
یکى از پندارهاى خام آنان در باره قرآناین بود که آیات، ذیل آن را بیان مى کند:
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا اِنْ هذا اِلاّ اِفْکٌ افْتَریهُ وَ اَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاوُوا ظُلْماً وَ زُوراً».(۲)
(گروه کافر گفتند که این قرآندروغى بیش نیست که به دروغآن را به خدابسته است و گروهى او را در این کار یارى کرده اند حقّاً که سخن بى اساس و ناروایى گفته اند).
«وَ قالُوا اَساطِیرُ الاَوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ اَصِیلاً».(۳)
(گفتند: قرآنافسانه هاى پیشینیان است که آنها را نوشته (و یا براى او نوشته اند) و این داستانها صبح و شام بر او القا مى گردد).
در این آیات دو نوع تهمت به پیامبر زده شده است:
۱ـ این کتاب از آن خدانبوده، و افترایى است که به او بسته شده، و او در تنظیم آن در برخى قسمتها از دیگران کمک گرفته است «اِنْ هذا اِلاّ اِفْکٌ افْتَریهُ وَ اَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ».
۲ـ این کتاب را از روى کتاب هاى پیشینیان نوشته است و مطالب آن صبح و شام بر او القا مى گردد.
این آیات و همچنین آیات مشابه، حاکى است که برخى از مشرکان مکّه تلاش مى نمودند که قرآن را تراوش فکر پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) قلمداد کنند و به دیگران القا کنند که او به کمک گروهى (لابد پری ها و کاهنان) دست به تالیف آن زده است و یا آن را مجموعه اى بدانند که از روى عهدین و غیره تنظیم شده است.
در چنین شرایطى قرآنبه تکذیب این نسبت پرداخته و به طور اجمال مى فرماید:
«قُلْ اَنْزَلَهُ الَّذی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّمواتِ وَ الاَرْضِ اِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحیماً» .(۴)
(بگو قرآنرا آن کسى فرو فرستاده که از نهان آسمانها و زمین آگاه است. او آمرزنده و مهربان مى باشد).
قرآن در سورهعنکبوت به طور تفصیل به ردّ این اندیشه پرداخته و با لحن قاطع مى گوید: «تو اى پیامبر تا نزول وحى هرگز نه کتابى مى خواندى و نه خطّى مى نوشتى در این صورت چگونه مى توان گفت که این کتاب تراوش فکر تو است، یا آن را از کتاب هاى پیشینیان نوشته اى»، چنانکه مى فرماید:
«وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ اِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ».(۵)
(تو هرگز [از دوران کودکى تا لحظه نزول وحى] نه کتابى را مى خواندى و نه با دست چیزى را مى نوشتى، [زیرا اهل خواندن و نوشتن نبودى] در این صورت باطل گرایان در کتاب تو به شک مى افتادند ( و آن را محصول تراوش فکر تو و یا نگارش از کتاب هاى پیشینیان مى انگاشتند).
کافران عصر حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم به وی تهمت جنون می‌زدند.
او لم یتفکروا ما بصاحبهم من جنة... «آیا فکر نکردند که همنشین آنها (پیامبر) هیچ گونه (اثری از) جنون ندارد؟! (پس چگونه چنین نسبت ناروایی به او می‌ دهند؟! ) او فقط بیم دهنده آشکاری است (که مردم را متوجه وظایفشان می‌ سازد).»

[۱]

[۲]


وقالوا یـایها الذی نزل علیه الذکر انک لمجنون. «و گفتند: «ای کسی که «ذکر» (قرآن) بر او نازل شده، مسلما تو دیوانه ‌ای.» 

[۳]


‌ام یقولون به جنة... «یا می‌ گویند او دیوانه است؟! ولی او حق را برای آنان آورده اما بیشترشان از حق کراهت دارند (و گریزانند).»

[۴]


افتری علی الله کذبـا‌ام به جنة..... «آیا او بر خدا دروغ بسته یا به نوعی جنون گرفتار است؟! » (چنین نیست)، بلکه کسانی که به آخرت ایمان نمی‌ آورند، در عذاب و گمراهی دوری هستند (و نشانه گمراهی آنها همین انکار شدید است).»

[۵]

[۶]


. تتفکروا ما بصاحبکم من جنة... «....سپس بیندیشید این دوست و همنشین شما (محمد) هیچ گونه جنونی ندارد او فقط بیم دهنده شما در برابر عذاب شدید (الهی) است!»

[۷]


ویقولون ائنا لتارکوا ءالهتنا لشاعر مجنون. «و پیوسته می‌ گفتند: «آیا ما معبودان خود را بخاطر شاعری دیوانه رها کنیم.»

[۸]


. وقالوا معلم مجنون. «سپس از او روی گردان شدند و گفتند: «او تعلیم یافته ‌ای دیوانه است!» 

[۹]


کذلک ما اتی الذین من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون• اتواصوا به بل هم قوم طاغون• فتول عنهم فما انت بملوم. «این گونه است که هیچ پیامبری قبل از اینها بسوی قومی فرستاده نشد مگر اینکه گفتند: «او ساحر است یا دیوانه!» • آیا یکدیگر را به آن سفارش می‌ کردند (که همه چنین تهمتی بزنند)؟! نه، بلکه آنها قومی طغیانگرند. • حال که چنین است از آنها روی بگردان که هرگز در خور ملامت نخواهی بود.» 

[۱۰]


فذکر فما انت بنعمت ربک بکاهن ولا مجنون. «پس تذکر ده، که به لطف پروردگارت تو کاهن و مجنون نیستی.» 

[۱۱]

[۱۲]


ما انت بنعمة ربک بمجنون. «که به نعمت پروردگارت تو مجنون نیستی.» 

[۱۳]


وان یکاد الذین کفروا... ویقولون انه لمجنون. «نزدیک است کافران هنگامی که آیات قرآن را می‌ شنوند با چشم زخم خود تو را از بین ببرند، و می‌ گویند: «او دیوانه است.» 

[۱۴]


وما صاحبکم بمجنون. «و مصاحب شما (پیامبر) دیوانه نیست.»
گاهی نیز برای خنثی کردن تأثیر حرف‌های پیامبر(ص)، نسبت جنون به آن حضرت می‌دادند تا به این وسیله، مردم را از پیرامون آن حضرت پراکنده کنند. به این مطلب در آیه 6، سوره حجر، اشاره شده است: (و قالوا یا ایّها الذی نزل علیه الذّکر انّک لمجنون)؛ و گفتند: ای کسی که ذکر (قرآن) بر تو نازل شده! مسلماً تو دیوانه‌ای.
وقتی مخالفین دیدند که با استهزا و نسبت‌های ناروا، کاری از پیش نمی‌برند، به فکر مجادله افتادند و سعی کردند تا مطالبی باطل به مردم القا کنند و ذهن آنان را از سخنان پوچ پرکنند و دیگر جایی برای پذیرش سخن حق پیامبر در آن باقی نماند؛ مثلاً می‌گفتند: امکان ندارد که به انسانی، از طرف خدا وحی شود؛ زیرا اگر این کار شدنی بود، باید به ما هم که انسان هستیم، وحی می‌شد. پس ادعای پیامبر، مبنی بر وحی از طرف خدا، کذب و دروغ است. کافران می‌گفتند: اگر خدا می‌خواست پیامبری بفرستد، باید فرشته‌ای را مأمور این کار می‌کرد. گاهی آنان می‌گفتند: این چگونه پیامبری است که در بازار راه می‌رود، غذا می‌خورد؟! چرا فرشته‌ای بر او نازل نمی‌شود تا به او کمک کند و یا چرا گنج و باغ‌های سرسبز ندارد؟ البته همة این سخنان از باب استبعاد است و تنها عده‌ای از مردم که قدرت استدلال ندارند، تسلیم چنین سخنان پوچی می‌شوند.[7]
4. تطمیع و تهدید
تطمیع و تهدید پیامبر یا پیروان آن حضرت نیز روش دیگر کافران بود تا بدین گونه جلوی نشر آیین اسلام را بگیرند و اگر باز هم موفق نمی‌شدند، آن‌گاه با عملی کردن تهدیدهای خود، دست به جنگ با پیامبر(ص)می‌زدند. تاریخ صدر اسلام نمونه‌های فراوانی از این شیوة کفّار را ثبت کرده است.[8]
5. تبعید
برخی آیات مانند: (الا تقاتلون قوماً نکثوا ایمانهم و همّوا باخراج الرّسول و...)[9] خبر از توطئة دیگر مشرکین می‌دهد که تصمیم گرفتند پیامبر اکرم(ص)را از مکه اخراج کنند و به عبارت دیگر، آن حضرت را تبعید نمایند که البته این تصمیم شوم خود را عملی هم کردند.
6. تحمیل جنگ
جنگ‌های پیامبر اکرم(ص)
جنگ و جهاد در فرهنگ قرآن، بار ارزشی مثبتی دارد. جهاد، به معنای تقویت حق و تضعیف باطل و اقامة حق و دفع باطل است. ممکن است این سؤال به ذهن آید که: چرا پیامبر اکرم(ص)با اینکه «رحمة للعالمین» است، با دشمنانش به جنگ پرداخت؟
پاسخ این است که: وقتی پیامبراکرم(ص) دعوت خود را مطرح کرد و مردم را به توحید و خدا پرستی و اجتناب از شرک فراخواند، به طور طبیعی مردم به دو گروه تقسیم شدند: عده‌ای دعوتش را پذیرفتند و مسلمان شدند و عده‌ای در برابرش صف کشیدند و به عناد و دشمنی پرداخته، دعوتش را رد کردند.
وقتی هدف‌ها و راه‌ها از هم جدا شوند، امید بازگشت و رجوع از بین می‌رود و راه وحدت و هماهنگی بسته ‌می‌شود. اسلام مکتبی زنده و جهانی است که اصلاح نظامات اجتماعی و اقتصادی دنیا را به شیوة خاصّی دنبال می‌کند. اسلام مانند مکاتب دیگر در چارچوب جامعه و نژاد محصور نیست؛ بلکه برای عموم جهانیان است و مسلمانان به پیروی از تعالیم اسلام، وظیفه دارند در راه نجات توده‌های محروم و ستمدیده، استقرار صلح و عدالت، و آشنا شدن مردم جهان با برنامه‌های زندگی بکوشند.
مجاهدین اسلام در صدد آن نیستند که از راه جهاد، دست به کشور گشایی بزنند و یا حکومتی را سرنگون و حکومتی مثل آن یا بدتر از آن را ایجاد کنند؛ بلکه جهاد، تلاش بشر دوستانه و بی‌شائبه‌ای است که در راه خدا و تکامل انسان‌ها و نجات توده‌ای ضعیف انجام می‌یابد تا فتنه‌ها زدوده و صلح عمومی برقرار شود: )و قاتلوهم حتّی لاتکون فتنة([10] ؛ و با آنها پیکار کنید تا فتنه (بت پرستی و سلب آزادی از مردم) باقی نماند.
فطرت انسان حکم می‌کند که علف‌های هرزه و عضوهای فاسد اجتماع باید قطع شود تا زمینه برای نجات و سعادت توده‌های محروم فراهم آید.
اهمیت جنگ و جهاد در اسلام
در آیین اسلام، جنگ به عنوان یک هدف مطرح نیست؛ بلکه برای جلوگیری از تجاوزها و ستمگری‌ها و نیز باز شدن راه برای سعادت انسان‌های شایسته، «جهاد» آخرین وسیله است. قرآن در این باره می‌فرماید: )و لو لا دفع الله النّاس بعضهم ببعض لفسدت الارض([11]؛ اگر خدا برخی از مردم را به وسیلة برخی دیگر دفع نمی‌کرد، زمین تباه و فاسد می‌شد.
پس در بینش اسلامی، «جهاد» به منظور از بین بردن فساد و تباهی و محو مفسدان تشریع شده است؛ آنها که بر سر راه سعادت انسان‌های بی‌شماری نشسته و اجازة پیروی از حق را به آنها نمی‌دهند. همان گونه که جرّاح، عضو فاسد بدن را قطع می‌کند، تا بیماری به سایر اعضا سرایت نکند، پیامبر نیز به دستور خدا مأموریت دارد تا با طاغوت‌هایی که بر سر راه دعوت اسلامی، مانع ایجاد کرده‌اند و نمی‌گذارند عقاید حقّة توحیدی گسترش یابد، مبارزه کند و زنجیر بردگی و بندگی را از دست و پای مردم بی‌شمار باز کند و آنها بتوانند راه خود را با آزادی عمل طی کنند.
نظر خاورشناسان دربارة جنگ های پیامبر(ص)
حال که با انگیزة پیامبراکرم(ص) در جنگ‌هایش آشنا شدیم، بهتر است نظری به گفته‌های مستشرقان و خاورشناسان مغرض و کینه‌توز کنیم تا با مراجعه به تاریخ، دروغ‌های آنها بیش از پیش روشن شود.
گوستاولوبون، دانشمند فرانسوی، می‌گوید: پیشرفت سریع قرآن موجب شد تا مورخانی که با اسلام دشمنی می‌ورزند، این پیشرفت را معلول دو چیز بدانند: یکی، آزادی‌هایی که در این دین موجود است و دیگر، زور شمشیر. ولی باید دانست که این نسبت‌های ناروا، پایه و اساس صحیحی ندارد؛ زیرا هر کسی قرآن را بخواند، به خوبی می‌بیند که همان سخت‌گیری‌هایی که در ادیان دیگر دیده شده، در این دین نیز موجود است و موضوع تعدّد زوجات نیز برای ملت‌های مسلمانی که پیش از ظهور اسلام در میان آنها رایج بوده است، چیز تازه‌ای نبود تا موجب جلب نظر آنان به این دین و پذیرش آن شود.
اما اینکه آزادی عمل در اسلام، باعث جذب پیروان اسلام شده، دانشمند نامی؛ مسیو «بیل» چندین سال قبل از این، به خوبی به آن پاسخ داده است. وی پس از اینکه ثابت کرده که آنچه پیغمبر اسلام بدان دستور داده و پیروان خود را پایبند کرده (مانند : روزه، جلوگیری از باده‌گساری، و دیگر دستورهای اخلاقی) به مراتب سخت‌تر از دستورهای عیسویان است. وی آن‌گاه چنین گفته است: با این حال، کمال اشتباه و نادانی است اگر کسی بپندارد که پیشرفت برق‌آسا و سریع اسلام در اطراف جهان، بدین جهت بوده که اسلام کارهای دشوار و رفتار نیک را از دوش پیروان خود برداشته و به آنها در انجام کارهای زشت، آزادی عمل داده است. مسیو «هوتینجر» فهرست کاملی از اخلاق کریمه و آداب پسندیده‌ای را که در دین اسلام موجود است، تدوین نموده است و صرف نظر از طرفداری از اسلام، به راستی این فهرست شامل آخرین دستورهایی است که می‌توان برای تهذیب اخلاق و جلوگیری از رفتارهای ناپسند یک انسان، تدوین کرد.
، اما از نخستین روزهای دعوت علنی بار سنگین بلا و مشقت و رنج را بر دوش گرفت و از سوی بی‌ خردان قریش، مورد اذیت و آزار فراوانی قرار گرفت، به طوری که هر گاه از کنار مجالس آنان می‌گذشت او را مسخره می‌ کردند و می‌ گفتند: این پسر ابی کبشه است که از آسمان با او سخن گفته می‌ شود و هم چنین یکی از آنان وقتی از کنار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گذشت با تمسخر می‌ گفت: امروز از آسمان برایت سخنی نازل نشده است؟!(8) آزار و اذیت قریش روز به روز بیشتر می شد‏ تا این که قرآن نازل می شود و می فرماید: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ‏ ‏فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ‏».(9) «و ما می دانیم که سینه‌ ات از آن چه می گویند ، تنگ می شود (و از استهزاء و استهانت و الفاظ شرک آلودشان دلت به هم می آید) پس (به هنگام هجوم ناراحتی ها و اندوه ها متوسّل به تسبیح و تقدیس خدا شو و زبان) به حمد و ثنای پروردگارت بگشای و از زمره‌ سجده‌ کنندگان (و نمازگزاران) باش».

حضرت محمد بن عبدالله (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم)

۱۴۸ بازديد

حافظ -پخش صوتی غزل با صدای موسوی گرمارودی
نسب پیامبر مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از جانب پدر بدین قرار است: عبدالله بن عبدالمطلب‌ بن‌ هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب بـن لوئی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن‌ مضر‌ بن نزار بن معد بن عدنان و مادر ایشان «آمنه» دختر‌ «وهب‌ بـن عـبدمناف بن زهره بن‌ کلاب‌» بود که پس از واقعه حفر زمزم، و پس از آن که «عبدالمطلب» برای رهایی عبدالله از کشته شدن‌ صد‌ شتر‌ فدیه داد به عقد عبدالله درآمد.

نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نسل حضرت ابراهیم و آدم ابوالبشر (علیهماالسّلام) است. ابن بابویه به سند معتبر از جابر انصاری روایت کرده است که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند:من از همه کس بآدم شبیه ترم و ابراهیم از نظر قیافه و اخلاق از همه کس بیشتر بمن شبیه است. 

[۲]

[۳]

[۴]

اجداد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تا ابراهیم (علیه‌السّلام) حدود ۳۰ نفر و تا حضرت نوح (علیه‌السّلام) قریب ۴۰ نفر و تا حضرت آدم ابوالبشر (علیه‌السّلام) ۴۹ نفر می‌باشند؛

[۵]

[۶]

 که از «عدنان» به بالا، هم در اسامی آنها و هم در عدد آنان اختلاف زیادی است. 

[۷]

[۸]

[۹]

[۱۰]

[۱۱]

 «عدنان» بیستمین جد آن بزرگوار است که مورخین بدون اختلاف، نسب آن حضرت را تا به وی این گونه ذکر کرده‌اند: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن‌هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان. پیـامبر اسـلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در روایتی به اجدادشان اشاره کرده و می‌فرمایند: «اذا بلغ نسبی الی عدنان فامسکوا» یعنی هرگاه نسب من به عدنان رسید متوقف شوید و از ذکر اجداد جلوتر خودداری کنید. 

[۱۲]

[۱۳]

 لذا اکثر مورخین هم، اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) را از عدنان، جد بیستم رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) ضبط کرده‌اند. 

[۱۴]

مسعودی در «التنبیه و الاشراف» می‌نویسد: «اینکه نسب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) را از معد بن عدنان جلوتر نبردیم برای این است پیامبر که از این کار نهی کرده و فرموده نسب‌شناسان دروغ گفته‌اند. همچنین از معد تا اسماعیل بن ابراهیم در شمار و نام کسان اختلاف بسیار است و آن چه مسلم و بی‌خلاف است نسب ایشان تا معد بن عدنان است.» 

[۱۵]

بنابراین از عدنان به بالا تا برسد به حضرت آدم ابوالبشر (علیه‌السّلام)، هم در عدد و هم در نام اجداد پیامبر اختلاف فراوانی در روایات و تواریخ دیده می‌شود و شاید یکی از جهاتی هم که سبب شده تا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دستور داده‌اند از ذکر بقیه آنها خودداری شود همین جهت باشد. در حدیثی از آن حضرت نقل شده که فرمودند: «کذب النسابون؛ نسب‌شناسان دروغ گفته‌اند.» 

[۱۶]

[۱۷]

[۱۸]

 و بدین ترتیب آن حضرت در مقام تکذیب اهل انساب بر آمده‌اند. از‌ ام سلمه همسر پیمغبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت شده که از پیمغبر خدا شنیدم که فرمود عدنان پسر ادد بن زند بن یری بن اعراق الثری بوده است. در ادامه حدیث چنین آمده است که: زند همان همیسع و یری همان نبت و اعراق الثری همان اسماعیل پسر ابراهیم (علیهما‌السّلام) است

نسب پیامبر از طرف مادر؛ بدین شرح است: آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب از تیره بنی‌زهره و از قبیله قریش. 

[۲۳]

[۲۴]

 نسب پدری و مادری پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در عبد مناف جد سوم و کلاب جد پنجم ایشان به هم می‌پیوندد. پدر آمنه یعنی وهب ‌بن عبدمناف بن زهره، رئیس و سرور بنی زهره بود و

[۲۵]

[۲۶]

[۲۷]

[۲۸]

 مادرش بُرّه دختر عبدالعزی از خاندان بنی‌عبدالدار بود. 

[۲۹]

[۳۰]

[۳۱]

[۳۲]

[۳۳]

[۳۴]

 آمنه به لحاظ شرف و پاکدامنی، سالار زنان بنی زهره بود به طوری که او را برترین عقیله قریش دانسته‌اند.

[۳۵]

[۳۶]

[۳۷]

 گفته‌اند آن‌گاه که داشتن دختر برای اعراب مایه ننگ و شرم‌ساری بود، آمنه در میان قوم و خاندان خود احترام ویژه‌ای داشت. 

[۳۸]

← ایمان اجداد پیامبر

پدر‌، مادر، اجداد و جدات آن حـضرت هـمه و همه مسلمان و مومن‌ بوده‌ و نطفه نورانی وی در هیچ صلب و رحم مشترک میان‌ کفر و اسلام و ایمان و شرک قرار نگرفته است. پیامبر اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نسل اسماعیل‌ ذبیح و فرزند‌ ابراهیم‌ خلیل و از سلاله حضرت آدم ابوالبشر است.

در این که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در شهر مکه متولد شدند همه منابع تاریخی اتفاق دارند اما در تعیین مکان دقیق تولد دو قول وجود دارد؛

۱. بر پایه گزارش‌های تایید شده و مشهور، آمنه پس از ازدواج به خانه عبدالله در شعب بنی‌هاشم منتقل شد که بعدها به شعب ابی‌طالب یا شعب علی معروف گشت

[۱۱۵]

 و فرزند خود را همان جا در مکانی که بعدها مولد النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نام گرفت‌ به دنیا آورد؛ 

[۱۱۶]

[۱۱۷]

[۱۱۸]

[۱۱۹]

 که بعدها رسول خدا آن را به عقیل بن ابی‌طالب بخشید، و فرزندان عقیل آن را به محمد بن یوسف ثقفی فروختند و محمد بن یوسف آن را جزء خانه خویش ساخت و به نام او مشهور گردید. در زمان‌ هارون، مادرش خیزران آن جا را گرفت و از خانه محمد بن یوسف جدا کرد و در آن جا مسجدی ساخت و بعدها به صورت زیارتگاهی در آمد، اما وقتی که وهابیون در حجاز تسلط یافته و مکه را گرفتند و قبور ائمه دین و بزرگان اسلام را در مکه و مدینه ویران کردند، آنجا را نیز ویران کرده و بصورت مزبله و طویله‌ای در آوردند. تنها با اصرار شیخ عباس قطان شهردار وقت مکه و درخواست وی از ملک عبد العزیز قرار شد تا در آنجا کتابخانه‌ای بنا کنند که امروزه به نام «مکتبة مکة المکرمه» شناخته می‌شود. 

[۱۲۰]

[۱۲۱]

۲. قول غیر مشهور دیگری وجود دارد که ولادت آن حضرت را در خانه‌ای در نزدیکی کوه صفا دانسته است

شاید یکی از پراختلاف‌ترین مسائل تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال را در این باره جمع آوری کند به بیش از ۲۰ قول می‌رسد. مقریزی بیشتر این قول‌ها را در این باره جمع آوری کرده و در کتاب خود امتاع الاسماع آورده است. 

[۱۲۳]

 ولی مشهور نزد محدثین شیعه آن است که آن حضرت در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول «عام الفیل» (سالی که ابرهه به قصد تخریب خانه کعبه لشـکرکشی کرد ولی به‌ هدف‌ خود‌ نرسید و دچار عذاب الهی شد) در شهر مقدس مکه معظمه متولد گردید. اما اکثر علمای عامه ولادت پیغمبر را در را در روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول دانسته‌اند. 

[۱۲۴]

[۱۲۵]

 همچنین مشهور آن است که ولادت‌ آن‌ حضرت، نزدیک طلوع صبح جمعه بـوده اسـت. مرحوم ثقة الاسلام کلینی با اهل سنت در تاریخ ولادت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم‌عقیده است و ۱۲ ربیع الاول را اختیار کرده

[۱۲۶]

 که مرحوم مجلسی احتمال تقیه را در آن داده است. 

[۱۲۷]

 به هر حال سال دقیق ولادت حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) معلوم نیست. ابن هشام و برخی دیگر، ولادت ایشان را در عام الفیل نوشته‌اند. اما مشخص نیست عام الفیل به طور دقیق چه سالی بوده است. ولی از آنجا که تاریخ‌نویسان، درگذشت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در سال ۶۳۲م نوشته‌اند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، می‌توان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰ میلادی حدس زد. 

[۱۲۸]

 البته برخی منابع زمان حمل را در یکی از ایام تشریق یعنی یازدهم یا دوازدهم یا سیزدهم ماه حج دانسته‌اند. 

[۱۲۹]

 به همین علت گفته‌اند: چون مدت حمل بطور طبیعی انجام شده و اعجازی در این باره نقل نشده، قول به ولادت در ماه رمضان صحیح‌تر از ربیع الاول است.

در اکثر منابع مهم حدیثی و تاریخی اهل سنت، روایاتی نقل شده است مبنی بر اینکه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوران جوانی مدتی گوسفندچرانی می‌کرده‌اند. مثلا بخاری در کتاب صحیح خود از ابو هریره روایت کرده که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «ما بعث الله نبیا الا راعی الغنم، قال له اصحابه و انت یا رسول الله؟ قال: نعم، و انا رعیتها لاهل مکه علی قراریط؛ خداوند پیغمبری نفرستاد جز گوسفندچران (جز اینکه گوسفند چرانی می‌کرد) اصحاب آن حضرت عرض کردند: شما نیزای رسول خدا؟ فرمود: آری، من نیز برای اهل مکه در برابر چند قیراط گوسفند چراندم!»

[۵۶۹]

 نظیر این روایت در کتاب‌های دیگر حدیث و سیره روایت شده و از آنجا که این روایات در نظر بسیاری از اهل سنت مورد قبول واقع شده و نتوانسته‌اند در سند و یا متن آنها تردید کنند اصل مطلب را پذیرفته و با سخنانی عارفانه و فیلسوف‌مآبانه درصدد توجیه آن بر آمده‌اند. در منابع شیعی هم روایاتی در این باره وجود دارد، اما به نسبت کمتر، که از لحاظ متن و سند مورد خدشه واقع شده‌اند.

[۵۷۰]

[۵۷۱]

یکی از اخبار کذب دال بر شبانی پیامبر برای مکیان، داستانی موهن در تاریخ طبری است که با عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تعارض بوده و در جهت خدشه به شخصیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جعل گردیده است. در این گزارش جعلی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌گوید: من آهنگ انجام کاری از کارهای زمان جاهلیت نکردم جز دو بار و پس از آن دیگر آهنگ کار بدی نکردم، تا وقتی که خدای (عزّوجلّ) مرا به رسالت خویش مفتخر ساخت، و داستان بدین گونه بود که در یکی از شب‌ها به پسرکی از قریش که در قسمت بالای مکه با من گوسفند می‌چرانید گفتم: چه خوب بود اگر تو از گوسفندهای من مواظبت می‌کردی تا من به مکه بروم و همانند جوان‌های مکه شبی را به شب‌نشینی و قصه‌گوئی‌های شبانه بگذرانم؟... در آن شب صدای دف و مزمار شنیدم و به تماشا نشستم ولی خداوند گوشم را بست و به خواب رفتم و بخدا سوگند جز تابش خورشید چیز دیگری مرا بیدار نکرد

ترور شخصیت نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، یکی از نقشه‌های شوم اعراب مشرک جاهلی و دنباله‌روهای آنان در برابر دعوت توحیدی آن حضرت در طول تاریخ بوده و هست. چنانکه به تصریح قرآن، آن حضرت را ساحر، 

[۷۳۲]

[۷۳۳]

[۷۳۴]

 مجنون، 

[۷۳۵]

[۷۳۶]

[۷۳۷]

 کذاب، 

[۷۳۸]

[۷۳۹]

 سفیه

[۷۴۰]

 و... نامیدند. موضوع اجیر شدن پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مراحل مختلف زندگانی آن حضرت، از سوی سیره‌نویسان در منابع مختلف مطرح شده است. اجیر شدن حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوران نوجوانی و جوانی پیامبر و قبل از بعثت مطرح گردیده و بعد از بعثت ایشان هیچ گزارشی درباره اجیر شدن ایشان در تاریخ نیامده است.

یکی از نکات مهم در تحلیل تاریخ زندگانی پیامبر اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که باید مورد توجه قرار گیرد این است که تاریخ زندگانی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به خصوص تا قبل از بعثت ایشان آکنده از تناقض‌گویی منابع تاریخی و نقل‌های متفاوت و اخبار ضعیف است که احتمال دخل و تصرف‌ و نفوذ اسرائیلیات را در تاریخ زندگانی آن حضرت تقویت می‌نماید.

اما موضوع اجیر شدن نبی مکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، مشخصا در دو زمینه خاص در اکثر منابع تاریخی وارد شده است. اولین مسئله ماجرای اجیر شدن پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در ماجرای شبانی برای قریش است. دومین مسئله ماجرای اجیر شدن نبی اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در کاروان تجاری خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) است.

به نظر می‌رسد که ماجرای اجیر شدن پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط اشراف مشرک مکه برای شبانی در برابر بهایی بسیار‌اندک و موضوع اجیر شدن ایشان در کاروان تجاری، یکی دیگر از دروغ پردازی‌های دشمنان ایشان در جهت خدشه نمودن به شخصیت عظیم ایشان و کاستن از شان و جایگاه اجتماعی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است. یک سوال اساسی که در این بین به ذهن خطور می‌کند این است که اجیر شدن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چه تعارضی با شان و شخصیت ایشان دارد؟ برای رسیدن به درک صحیح از موضوع اجیر شدن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و جایگاه اجتماعی ایشان و تصدیق یا تکذیب این گونه اخبار باید این موضوع را در ظرف زمانی و مکانی خاص به خود دید.

← شبانی پیامبر اسلام

یکی از افترائاتی که از سوی افراد شهره در وضع و جعل اخبار، به رسول‌ اکرم‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده شده، موضوع اجیر شدن ایشان برای چوپانی و شبانی مشرکان مکه است. محدثان و تاریخ‌نگاران نیز با پذیرش و تایید این اخبار، از این ماجرا، اصلی کلی ساخته و پرداخته‌اند که بنابرآن گویا، همه پیامبران و رسولان حق تعالی باید دوره‌ای از عمر خویش را به شبانی بگذرانند تا برای تصدی امر خطیر رسالت ‌شایستگی یابند!

حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در سن ۲۵ سالگی برای بار دوم در سفری تجاری عازم شام شد. 

[۸۱۰]

 این سفر چهار سال و نه ماه و شش روز پس از فجار چهارم روی داد. بر اساس منابع حدیثی و تاریخی حضرت‌ محمد‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوره جوانی با سرمایه‌ حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) به تجارت مـشغول‌ بوده و در طی سفرهای تجارتی آن حضرت، وقایعی رخ می‌داد که نشان از شان و منزلت والای او داشت‌ و بدین‌ وسـیله‌، راهـبی نـشانه‌های نبوت را در او یافت و به بعثت و ظهور او‌ مژده‌ داد.

۱. ابن بابویه به سند معتبر از جابر انصاری روایت کرده است که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: حق تعالی به زبان هر پیغمبری بشارت مرا به قوم ایشان داده است، و در تورات و انجیل نام مرا بسیار یاد کرده است... در تورات مرا احید نامید زیرا که به توحید و یگانه پرستی خدا جسدهای امت من بر آتش جهنم حرام گردیده است، و در انجیل مرا احمد نامید زیرا که من محمودم در آسمان و امت من حمد کنندگانند، و در زبور مرا ماحی نامید زیرا که به سبب من از زمین محو می‌نماید عبادت بت‌ها را، و در قرآن مرا محمد نامید زیرا که در قیامت همه امت‌ها مرا ستایش خواهند کرد به سبب آن که به غیر از من کسی در قیامت شفاعت نخواهد کرد مگر به اذن من. 

[۹۰۱]

[۹۰۲]

[۹۰۳]

۲. ابن بابویه در حدیث دیگری به سند صحیح از امام محمد باقر (علیه‌السّلام) روایت کرده است که: نام حضرت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در صحف ابراهیم «ماحی» و در تورات «حاد»، و در انجیل «احمد» و در قرآن «محمد» است. 

[۹۰۴]

[۹۰۵]

۳. در کتاب سلیم بن قیس آمده است که: چون حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) از جنگ صفین برمی گشت، به دیر راهبی رسید که از نسل حواریان عیسی (علیه‌السّلام) و از علمای نصارا بود، پس از دیر فرود آمد در حالی که کتابی چند در دست داشت و گفت: جد من بهترین حواریان عیسی (علیه‌السّلام) بوده است و این کتاب‌ها به خط اوست که عیسی گفته و او نوشته است و در این کتاب‌ها مذکور است که پیغمبری از عرب مبعوث خواهد شد از فرزندان ابراهیم خلیل (علیه‌السّلام) از شهر مکه و او را چند نام خواهد بود: محمد و عبدالله و یس و فتاح و خاتم و حاشر و عاقب و ماحی و قائد و نبی الله و صفی الله و حبیب الله

«ن»؛ قال اللّه تعالی: «نْ• وَ اْلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونْ؛ 

[۹۶۱]

 نْ• سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند.»

در روایتی از امام باقر (علیه‌السّلام) آمده است که فرمودند: «ان لرسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عشرة اسماء خمسة فی القرآن و خمسة لیست فی القرآن فاما التی فی القرآن، فمحمد و احمد و عبدالله و یس و ن؛ برای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ۱۰ نام است که ۵ نام در قرآن و ۵ نام در غیر قرآن است؛ آن نام‌هایی که در قرآن است عبارت‌اند از: محمد، احمد، عبدالله، یس و نون.»

[۹۶۲]
«حم»؛ قال اللّه تعالی: «حم• وَ الْکِتابِ الْمُبین؛ 

[۹۶۳]

[۹۶۴]

 حم• سوگند به کتاب مبین (و روشنگر).»
در حدیث معتبر از 
حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السّلام) منقول است در تفسیر «حم» فرمودند: «حم» نام محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است در کتابی که خدا بر هود (علیه‌السّلام) فرستاده بود، و «کتاب مبین» امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) است. 

[۹۶۵]



←← ذکر


• «ذکر»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ اَنْزَلَ اللّهُ اِلَیْکُمْ ذِکْرًا؛ 

[۹۶۶]

 خداوند چیزی که مایه تذکّر است بر شما نازل کرده است.»

حضرت صادق (علیه‌السّلام) فرمود که «ذکر» از نام‌های آن حضرت است و مائیم «اهل ذکر» که حق تعالی در قرآن امر کرده است که: «هر چه ندانید از اهل ذکر سؤال کنید.» 

[۹۶۷]

[۹۶۸]

[۹۶۹]



←← مدثّر


• «مدثّر»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ؛ 

[۹۷۰]

‌ای جامه خواب به خود پیچیده (و در بستر آرمیده)!» در حدیث است که خطاب «مدثر» به اعتبار رجعت نبی مکرم است پیش از قیامت، یعنی: ‌ای کسی که خود را به کفن پیچیده‌ای! زنده شو و برخیز و بار دیگر مردم را از عذاب پروردگار خود بترسان. 

[۹۷۱]



←← مزمّل


• «مزمّل»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ؛ 

[۹۷۲]

‌ای جامه به خود پیچیده!» علی بن ابراهیم روایت کرده است که حق تعالی آن حضرت را «مزمل» نامیده است زیرا که وقتی وحی بر آن جناب نازل شد، خود را به جامه‌ای پیچیده بود. 

[۹۷۳]



←← داعی


• «داعی»؛ قال اللّه تعالی: «وَ داعِیًا اِلَی اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنیرًا»

[۹۷۴]

 در حدیث معتبر آمده است پیامبراسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرموده‌اند: خداوند مرا «داعی» خوانده است برای آن که مردم را دعوت می‌کنم به دین پروردگار خود. 

[۹۷۵]

[۹۷۶]

[۹۷۷]



←← نجم


• «نجم»؛ قال اللّه تعالی:
«وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون‌؛ 

[۹۷۸]

 و (نیز) علاماتی قرار داد؛ و ( شب هنگام) به وسیله ستارگان هدایت می‌شوند.»

«وَ النَّجْمِ اِذا هَوی‌؛ 

[۹۷۹]

 سوگند به ستاره هنگامی که افول می‌کند.»

در روایات تفسیری وارد شده است که مراد از «نجم» آن حضرت است که نجم فلک هدایت است. 

[۹۸۰]

[۹۸۱]

 و همچنین در تفسیر قول حق تعالی «و علامات و بالنجم هم یهتدون» آمده است که «علامات»، ائمه‌اند که نشانه‌های راه هدایتند و «نجم»، حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که ایشان به او هدایت یافته‌اند. 

[۹۸۲]

[۹۸۳]

[۹۸۴]



←← بشیر و نذیر


• «بشیر و نذیر»؛ قال اللّه تعالی:
«اِنَّا اَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ اَصْحابِ الْجَحیم‌؛ 

[۹۸۵]

 ما تو را به حق، برای بشارت و بیم دادن ( مردم جهان) فرستادیم؛ و تو مسئول (گمراهی) دوزخیان (پس از ابلاغ رسالت) نیستی.‌«

«... فَقَدْ جاءَکُمْ بَشیرٌ وَ نَذیرٌ... ؛ 

[۹۸۶]

 (هم اکنون، پیامبر) بشارت‌ دهنده و بیم ‌دهنده، به سوی شما آمد!»
«وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛ 

[۹۸۷]

 و ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداش‌های الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی؛ ولی بیشتر مردم نمی‌دانند!»

«اِنَّا اَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیرا... ؛ 

[۹۸۸]

 ما تو را بحق برای بشارت و انذار فرستادیم؛ و هر امّتی در گذشته انذارکننده‌ای داشته است!»

«اَلاَّ تَعْبُدُوا اِلاَّ اللَّهَ اِنَّنی‌ لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ وَ بَشیر؛ 

[۹۸۹]

 (دعوت من این است) که: جز «اللَّه» را نپرستید! من از سوی او برای شما بیم دهنده و بشارت دهنده‌ام!»

«یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ 

[۹۹۰]

‌ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌ دهنده و انذارکننده‌.»

در روایت آمده است که پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: خداوند تعالی مرا «نذیر» خوانده است برای آن که می‌ترسانم به آتش هر که را نافرمانی من کند و «بشیر» نامیده است برای آن که بشارت می‌دهم مطیعان خود را به بهشت. 

[۹۹۱]